فهرست کتاب
لیست کتابها
■ من کیستم ؟! (۵) _ حاج سید عادل علوی
■ عزازیل چرا و چگونه (۴) روایتی متفاوت از داستان آفرینش
■ حکمت تاخر در فرج _ ایت الله شیخ محمد ناصری دولت ابادی
■ من دختر حاتم طائي هستم
■ نامه عرفانی ایت الله سعادت پرور
■ ایت الله العظمی بروجردی دست او را بوسید
■ وصیت نامه ایت الله العظمی سید علی قاضی طباطبائي
■ هدیه وزیر برای به دنیا آمدن فرزند سید رضی
■ دو توصیه شنیدنی از شیخ عبدالله پیاده _ سید محمد علوی
■ پرسش از جوانی
■ آهن تافته هم نمی سوزاند
■ استانداری که بار شهرومد را به خانه رساند
■ یعسوب الدین
■ عزازیل چرا و چگونه (۴) روایتی متفاوت از داستان آفرینش
■ حکمت تاخر در فرج _ ایت الله شیخ محمد ناصری دولت ابادی
■ من دختر حاتم طائي هستم
■ نامه عرفانی ایت الله سعادت پرور
■ ایت الله العظمی بروجردی دست او را بوسید
■ وصیت نامه ایت الله العظمی سید علی قاضی طباطبائي
■ هدیه وزیر برای به دنیا آمدن فرزند سید رضی
■ دو توصیه شنیدنی از شیخ عبدالله پیاده _ سید محمد علوی
■ پرسش از جوانی
■ آهن تافته هم نمی سوزاند
■ استانداری که بار شهرومد را به خانه رساند
■ یعسوب الدین
سلمان فارسی از صحابه ایرانی و مشهور پیامبر اکرم | بود، او انسانی خردمند و طراح اصلی کندن خندق، در جنگ خندق بود که در اواخر عمر خود نیز استاندار مدائن شد.روزی مردی از اهل شام که بار کاه با خود حمل میکرد، به مدائن رسید، نگاه خستهاش را به این طرف و آن طرف چرخاند شاید کسی را بیابد و به او کمک کند، وقتی سلمان را دید، او را نشناخت و گفت: های! این بار را بردار! سلمان دسته کاه را بلند کرد، بر سر گذاشت و به سمت خانه آن مرد به راه افتاد.در بین راه، مردم، سلمان را دیدند که بار کاه را بر روی سر گذاشته و برای آن مرد حمل میکند. کسی از میان مردم با تعجب و سرزنش به آن مرد گفت: هیچ میدانی این فرد که بار تو را بر دوش میکشد سلمان است؟!
رنگ از روی مرد پرید، بیدرنگ رفت تا بار را از سلمان بگیرد و در همان حال شروع به عذرخواهی کرد و گفت: ای مهربان، به خدا من تو را نشناختم، چرا چنین کاری کردی؟ و بار را در دست گرفت، اما سلمان بار را از بالای سر پایین نگذاشت و گفت: تا بار را به خانهات نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت.
چو نیکی نمایدت گیتی خدای
تو با هرکسی نیز نیکی نمای
