عزازیل چرا و چگونه(5) روایتی متفاوت از داستان آفرینش

فصل هفتم؛ جنگ و صلح
داستان از زمانی شروع شد که قوم و قبیله عزازیل از آن طرف و نسناس ها از این طرف، شروع به قتل و غارت کردند روی زمین.
مسئله ی علمی: همین که یک جنّیِ مجرد از جسم وجسمیت، چطور میکُشد و کشته میشود، خودش میتواند از آن چالش های ذهنی لاینحلی باشد که برای رسیدن به پاسخش، باید رفت سراغ تخم و ترکه ی عزازیل و از لابلای کتاب های تاریخشان تحقیق کرد تا بلکه به جواب رسید!
وقتی کار به جایی رسید که دیگر هیچ امیدی به هدایت این غارتگران نبود، ناگزیر خدای رحمن و رحیم، غضب کرد و لشکر فرشتگانش را فرستاد به جنگِ نسناسیان و جنّیانِ نافرمان، امّا بعد از تمام شدن آن مهلکه ی بزرگ، فرشتگانِ پیروز، کسی را دست بسته به آسمان هفتم بردند، که تنها به خاطر آیت الله یش، زنده مانده بود!
چرا که فرشتگان، به مزاج خدای خود آشنا بودند و میدانستند که او علم مطلق است و مطلق علم و دوست میدارد علم عالمان را . 
نکته ی ادبی: مذاق به فتح م اسم مکان است یعنی محل قوه ذائقه یا چشایی، امّا مزاج به معنای طبع است. معنی این دو متفاوت است امّا هردو عبارت صحیح می باشد، «به مذاقش خوش نمیاد» یا «به مزاجش خوش نمیاد».
عزازیل که از آن معرکه جان سالم به در برده بود، شروع به إظهار عجز و ناتوانی در درگاه ربوبی کرد، تا شاید خدای رحمن و رحیم، چشم غضب بپوشاند از او و معاصی گذشته اش را ببخشاید و اگر ممکن باشد به وی فرصتی دوباره بدهد، تا آنچه را که ویران کرده بود جبران کند.
وخدای رحمت هم کم نمیگذارد برایش، شاید به خاطر همان علمش و فرصتی به او میدهد که هزاران سالِ آخرتی به طول می انجامد، اما افسوس که آخرش هم الشَقیُّ شَقیٌّ فی بَطنِ أمِّه (اجازه بدهید اینجا وارد جبر و تفویض و امر بین الأمرین و علم و اختیار و اینطور مسائل نشویم تا مغزمان درد نگیرد، شاید وقتی یا نوشتاری دیگر). 
فصل هشتم؛ طاووس الملائکة
یا للعجب! آخر مگر میشود که آتش سوزان دود نداشته باشد؟
همین عزازیل خودمان را میگویم، از اول هم هیچ چیزش طبیعی نبود! همیشه این سؤال در ذهنم بود که آیا در عالم بالا این قوانین زمینیِ ما ساری و جاری میشوند یا خیر؟ قوانینی مانند دلالت تضمنی و دلالت مطابقی و دلالت لفظی و اجتماع نقیضین و ضدّین و الی آخر!
ظاهراً که راه ندارند! آخر، خدایی که جنّ را از آتش بی دود میآفریند و انسان را از لجن بدبو، معلوم است که کاری به بقیه ی قوانینِ ما زمینی ها هم ندارد چرا که او فعالٌ لما یشاء است.
انسان متحیّر میماند که، چطور میشود محشری ساخت، که تمام خلایق، از اولین نفر تا آخرین نفرشان در آن جمع شوند و همه هم تک تک همدیگر را ببینند و تازه یکروزه به حساب و کتاب همگی هم رسیدگی شود؟
و عجیب تر از آن این که این یک روز قرار است پنجاه هزار سال طول بکشد؟ مگر این که روز را به معنای مجازی بگیریم که به معنای مدت زمان بلندی باشد؟ یا شاید هم روز اینجا با روز آنجا فرق داشته باشد اصلاً ؟
از این نوع عجایب و غرایب کم نیست در دستگاه خلقت خدا و فقط یکی از آنها وجود آتش بدون دود است؟ همین یک نمونه تمام قوانینِ منطقیِ ما را زیر سؤال میبرد!
امّا بحث بر سر خلقت جنّ از آتش بی دود نیست، بلکه بر سر این است که این جنّی، شده است جزوِ ملائکه و حتی بالاتر از آنها، شده است طاووس ملائکه؟
مگر میشود شخصی به اینچنین مقام و مربته ای برسد و یکمرتبه عصیان کند و پشت پا بزند به هرچه دارد؟ مگر این معلم ملائکه بودن چه جایگاهی بود که شیطان به خاطر از دست دادنش آنطور شاکی شد و زد زیر همه چیز؟
البته شاید بگویید که اشرف مخلوقات هم عصیان کرد و او هم از بهشت رانده شد؟ پس چه تفاوتی میماند بین آدم و ابلیس؟ اینجاست که باید وارد فصل جدیدی بشویم به نام (ترک أولی).
ادامه دارد إن شاء الله...