میرزا جواد آقا

میرزا جواد آقا

حاج آقای امانی تعریف می کردند: روز رحلت میرزا جواد آقا، ساعت 2 بعد از ظهر توی تاکسی نشسته بودم که یک وقت رادیو خبر فوت را اعلام کرد. تا این خبر اعلام شد یک هو راننده تاکسی زد توی سرش. به شدت منقلب شد. ماشین را کشید کنار و مدتی حالت گریه داشت.
آقای امانی می گفت: «حالا من که روحانی بودم، این قدر تحت تاثیر قرار نگرفته بودم. برای همین یک مقدار که گذشت، از او سؤال کردم: «شما با ایشان آشنایی داشتی؟ مثلا از ارحام و خویشان ایشان یا از همسایگان مرحوم میرزا هستی؟».
گفت نه آقاجان.
گفتم پس چرا این قدر منقلب شدی؟
گفت: «من یک خاطره از ایشان دارم. خاصره ام این است که یک روز سوار دوچرخه از کوچه محل زندگی میرزا (کوچه مستشاری) رد می شدم. سر پیچ که رسیدم، ظاهرا میرزا جواد آقا هم عصا زنان از آن سمت می آمدند و من متوجه ایشان نشدم. برای همین تا پیچیدم کنترلم را از دست دادم و خوردم به ایشان. من از روی چرخ افتادم پایین. ایشان هم یک طرف افتادند. حتی عمامه هم از سر ایشان افتاد».
ولی هنوز بلند نشده بودم که دیدم ایشان قبل از اینکه بروند سراغ عمامه شان از جایشان بلند شدند. آمدند و پرسیدند: پسرم طوری ات نشد»؟ شروعت کردند دست کشیدن روی صورت من خاک را از روی سر و صورتم تمیز کردند.
گفتم: آقا من زدم به شما. گفتند: من هیچ طورم نیست. تو کاریت نشد؟ مشکلی برای تو پیش نیامد؟ آقای امانی می گفتند این آقا خاطره دیگری از مرحوم میرزا نداشت. گویا آن جا هم ایشان را نشناخته بود.
ولی بعدها متوجه شده بود که ایشان میرزا جوادآقای تهرانی است.