فهرست کتاب
لیست کتابها
■ نظام اخلاقی اسلام _ ایت الله شیخ جعفر سبحانی
■ من کیستم ؟!(۴) _ حاج سید عادل علوی
■ عزازیل : چرا؟ و چگونه! (۳)روایتی متفاوت از داستان افرینش
■ توصیه علامه طباطبایی برای تزکیه نفس در پاسخ به یک جوان
■ صبر بانویی که فرزندش در چاه آب غرق شد
■ مال و جمال یا کمال ؟ کدام گزینه؟!
■ گریه های بعد از مرجعیت
■ امام یعنی همین
■ حفظ تعادل اخلاق حمیده
■ بیست سال معصیت
■ جلب رضایت مردم
■ آزاد مرد بی نیاز
■ خدایا بپذیر
■ من کیستم ؟!(۴) _ حاج سید عادل علوی
■ عزازیل : چرا؟ و چگونه! (۳)روایتی متفاوت از داستان افرینش
■ توصیه علامه طباطبایی برای تزکیه نفس در پاسخ به یک جوان
■ صبر بانویی که فرزندش در چاه آب غرق شد
■ مال و جمال یا کمال ؟ کدام گزینه؟!
■ گریه های بعد از مرجعیت
■ امام یعنی همین
■ حفظ تعادل اخلاق حمیده
■ بیست سال معصیت
■ جلب رضایت مردم
■ آزاد مرد بی نیاز
■ خدایا بپذیر
پوریای ولی در شهرها می گشت و با قهرمان هر دیاری کشتی می گرفت و چنین زندگی می گذرانید. او به اصفهان رفت تا با ناموری از آن دیار مبارزه کند.
زمان مبارزه دو قهرمان معین شد و به اطلاع عموم مردم رسید.
روزی قبل از کارزار، پوریا از کوچه ای می گذشت. پیرزنی حلوای نذری به او تعارف نمود.
پوریا پرسید: برای چه نذر کرده ای؟ پیرزن گفت: فرزندم با پهلوان پهلوانان کشتی می گیرد، اداره زندگی من و خانواده خودش با اوست، نذر کرده ام پیروز شود تا جیره ما قطع نگردد.
این سخن پوریا را تکان داد، او متحیر مانده بود چه کند؟ آیا آنطور که می خواهد کشتی بگیرد و پیروز از میدان درآید و امید این پیرزن را قطع نماید یا فرمایش مولای متقیان علی× که فرمود شجاع ترین مردم کسی است که بر نفس خود چیره شود، عملی سازد.
به هر حال وقت مبارزه فرا رسید، دو قهرمان در مقابل هم قرار گرفتند. پوریا حرکتی چند انجام داد، متوجه شد حریفش قدرت چندانی ندارد، ولی بر نفس خود چیره گشت و شجاعانه بر وسوسه ها فائق آمد و با حرکاتی نمایشی خود را به زمین زد و پهلوان اصفهانی بر سینه وی نشست، وی در آن حال به حضور حق عرضه داشت: خدایا برای تو بود، بپذیر!
